ای استاد!
 
تاريخ : چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۲

امروز یکی از بهترین دوستام برام ایمیلی فرستاد که حقیقتش کلی حالم گرفته شد. از این نکته که چرا باید یک دانشجوی در شرف فارغ التحصیلی اینطور فرا پشت را نگاه کند و آینده را تاریک ببینه. امین بهپوری عزیز از دانشجوهای فرش آخر متنی که برام فرستاده بود این شعرو نوشته. تقریباً تمام حرفش خیلی قشنگ تو شعرش هست که شاید زبان حال خیلی از ما ها باشه ...


حالا من موندم و یک واگیره

که هنوز درگیره

بین چند تا تکرار

بین چند آمد و رفت ....!

سفری تا ته یک گوشه ی دنج

کنج یک خلوت تلخ

لحظه ای چند ، نشستم

سرخ شطرنجی من ، خانه هایش خالی

خالی از نقش و نگار...!

به خودم خیره شدم

در دلم هیچ نبود

گرچه دل خالی بود

ولی اندیشه ی این فکر در سر

که چه بد کردی تو با دل خسته ی من

سخت مرا آزرده ست...!

شاخه ی ترد ِ درخت ِ پر از احساس مرا

تو شکستی در باد !

آره تو ای استاد

آره تو

ای استاد ......!!!!!!!


پی نوشت: آخر همه این حرف ها باز هم میگم حال همگی ما خوب است شما هم باور کن. فعلاً اینجوریه که مجبوریم حال همه ما بچه فرشی ها خوب باشه. امین جان برات آرزوی موفقیت میکنم و باید بهت بگم اصلاً فکر نکن آسمون جای دیگه رنگ دیگه ایه. انشاالله هر جا هستی سلامت و پایدار باشی.

برچسب‌ها: امین بهپوری, فرش, رشته فرش, دانشجویان فرش

ارسال توسط سید محمد مهدی میرزاامینی

اسلايدر