وی سپس اتفاقات زمان پیامبر اکرم ٬چگونگی زندگی ٬بعثت ورحلت آن حضرت ورویدادهای مهم را مفصل شرح داده و در پی آن از جانشینان آن حضرت ووضعیت جامعه ی اسلامی آن موقع را تا زمان المطیع لله بیست وسومین خلیفه ی عباسی را شرح داده است.
ذكر شمهاى از اخبار و سرگذشت منتصرو مختصرى از حوادث ايام او
جائى كه متوكل كشته شد همانجا بود كه شيرويه، پدرش خسرو پرويز را كشته بود و بنام ما خورده معروف بود منتصر از پس پدر هفت روز در ماخوره بماند سپس از آنجا نقل مكان كرد و بگفت تا آن جا را خراب كردند. از ابو العباس محمد بن سهل آوردهاند كه گويد: من بدوران خلافت منتصر در ديوان سپاه شاكريه دبير عتاب بن عتاب بودم روزى وارد يكى از ايوانها شدم كه با قالىسوسنگرد مفروش بود و مسندى و نماز گاهى با مخدههاى قرمز و كبود آنجا بود، حاشيه فرش خانهها نقشى بود كه در آن تصوير آدمها و نوشتههاى فارسى بود. من خواندن فارسى نيك ميدانستم. در طرف راست نمازگاه تصوير پادشاهى بود و تاجى بسرداشت گويى سخن ميكرد، نوشته را خواندم چنين بود: «تصوير شيرويه قاتل پدرشپرويز شاه كه شش ماه پادشاهى كرد.» تصوير پادشاهان ديگر نيز ديده شد و در طرف چپ نمازگاه تصوير ديگرى ديدم كه بالاى آن نوشته بود: «تصوير يزيد بن وليدابن عبد الملك قاتل پسر عمويش وليد بن يزيد بن عبد الملك كه شش ماه پادشاهى كرد.» و من از اينكه دو تصوير بطرف راست و چپ نشيمنگاه منتصر افتاده بود شگفتى كردم
صفحه 538
و گفتم: «بنظرم پادشاهيش بيش از شش ماه نپايد.» بخدا چنين شد، از ايوان پيش وصيف و بغا رفتم كه در خانهء دوم بودند به وصيف گفتم مگر اين فراش نميتوانسته است جزاين فرش كه صورت يزيد بن وليد قاتل پسر عمو و تصوير شيرويه قاتل پدر را داردكه پس از قتل شش ماه زنده بودهاند، زير امير مؤمنان بيندازد؟» وصيف از اين بناليد و گفت ايوب بن سليمان نصرانى خازن فرشها را بيارند و چون مقابل او ايستاد وصيف بدو گفت:«جز اين فرش كه در شب حادثه زير پاى متوكل بوده و خون آلودهشده و تصوير پادشاه ايران و غيره را دارد فرش ديگرى نبود كه امروز زير امير مؤمنانفرش كنى؟» گفت:«امير مؤمنان منتصر سراغ اين فرش را از من گرفت و گفت: «فرشچه شد؟» گفتم آثار خون فراوان بر آن هست و قصد داشتم پس از شب حادثه آنرا پهن نكنم گفت: «چرا آنرا نميشوئى و لكهها را محو نميكنى؟» گفتم: «بيم دارم كسان اثرحادثه را بر فرش ببينند و مايهء شيوع خبر شود.» گفت:«خبر شايعتر از اين چيزهاست» منظورش قصهء قتل متوكل پدرش بدست تركان بود. فرش را لكه گيرى كرديم و زير اوانداختيم.» وصيف و بغا گفتند: «وقتى امير مؤمنان برخاست فرش را جمع كن و بسوزان.» وقتى منتصر برخاست فرش با حضور وصيف و بغا سوخته شد. چند روز بعد منتصر بمنگفت: «فلان فرش را پهن كن.» گفتم: «آن فرش كجاست؟» گفت:«چه شده است؟» گفتم: «وصيف و بغا بمن دستور دادند آنرا بسوزانم.» گويد خاموش ماند و تا وقتىبمرد در بارهء آن چيزى نگفت.
صفحه 590
مهتدى بكار دين متمايل بود و عالمان را تقرب داد و فقيهان را منزلت افزود و با آنها نكوئى كرد. مىگفت: «اى بنى هاشم بگذاريد تا من نيز چون عمر بنعبد العزيز رفتار كنم و ميان شما چنان باشم كه عمر بن عبد العزيز در ميان بنى اميهبود.» وى از لباس و فرش و خوردنى و آشاميدنى خويش بكاست و بگفت تا ظرفهاى
صفحه 591
طلا و نقره را از خزينه برون آوردند و بشكستند و درهم و دينار سكه زدند. و نيزبگفت تا تصويرهائى را كه در مجلس خلافت بود محو كردند و قوچها و خروسها را كه بحضور خليفگان جنگ مىانداختند بكشتند. درندگان محبوس را نيز بكشتند. فرشهاى زيبا و همهء فرشهاى ديگر را كه بحكم شريعت روا نبود جمع كردند.
مروج الذهب، جلد دوم، علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی فرهنگی.
برچسبها: مروج الذهب, فرش, قالی, تاریخ